بی شک که محافظه کاری هم بود .. ترس هم بود ، بر منکرش لعنت
بیشترش اما شکنجه ی خودآگاهانه ای بود که این کارها نیامده به من
من که سی صد و شصت و چهار روز سال به قدر زن های اندرونی بقچه پیچ ، برای خودم حق قائل هستم
چه می شود که فکر می کنم این یک روز را باید فریاد بکشم؟
این لباس ها را چه کسی تن من کرد ؟
چهار کلام مطنطن لعاب فرنگ خورده و این ظاهر نوی دروغی را کرده ام حجاب مغز بیدخورده ی پوسیده ام..
اما واقعیت همان کهنه ی بو گرفته است که زندگیم را گرفته سراسر
توی این یک سال چند بار شده به مسافر بغل دستی ماشین عمومی، یادآوری کنم که بر طبق پرداخت کرایه ی برابر،
حق اشغال فضای برابر داریم .. که حالا برابری در جامعه ی مادر را مطالبه کنم ؟
دوست مرد تحصیل کرده ام را چندبار آگاه کرده ام از حقی که باید برایم قائل شود که حالا حقم را از حکومت بخواهم؟
چقدر تلاش کرده ام برای ابژه ی جنسی همپالکی های منورالفکرم نبودن،
که حالا دور ورم داشته به خواست تغییر قوانین هزار و سیصد ساله ؟
من که تمام بار را تا اولین قطره تنها به دوش می کشم .. بی فریادی
من که نابرابری جزئی از روزمرگیم شده .. در سکوت
من .. بی حق .. بی درخواست .. با لبخند
برگه های امضا نگرفته ی کمپین را می چپانم توی کشو
تا روزی که بیاستم و به آقایان آرتیست روشنفکر فرنگایز شده ،بگویم نه.
هشت مارسم را می مانم خانه
تا روزی که تحمل درد در تنهایی ، جزء پذیرفته شده ی زنانگیم نباشد.
تا آن روز ، من همان پرده پوش بی آسمانم .. برهنه نمایی هایم را باور نکنید
گفته بودم خنده داریش آنجاست که به تو می گن روشنفکر ، به من فمینیست
حالا بیایید پشت صد در لاک و مهر شده ی این اندرونی ، با هم بخندیم
من که سی صد و شصت و چهار روز سال به قدر زن های اندرونی بقچه پیچ ، برای خودم حق قائل هستم
چه می شود که فکر می کنم این یک روز را باید فریاد بکشم؟
این لباس ها را چه کسی تن من کرد ؟
چهار کلام مطنطن لعاب فرنگ خورده و این ظاهر نوی دروغی را کرده ام حجاب مغز بیدخورده ی پوسیده ام..
اما واقعیت همان کهنه ی بو گرفته است که زندگیم را گرفته سراسر
توی این یک سال چند بار شده به مسافر بغل دستی ماشین عمومی، یادآوری کنم که بر طبق پرداخت کرایه ی برابر،
حق اشغال فضای برابر داریم .. که حالا برابری در جامعه ی مادر را مطالبه کنم ؟
دوست مرد تحصیل کرده ام را چندبار آگاه کرده ام از حقی که باید برایم قائل شود که حالا حقم را از حکومت بخواهم؟
چقدر تلاش کرده ام برای ابژه ی جنسی همپالکی های منورالفکرم نبودن،
که حالا دور ورم داشته به خواست تغییر قوانین هزار و سیصد ساله ؟
من که تمام بار را تا اولین قطره تنها به دوش می کشم .. بی فریادی
من که نابرابری جزئی از روزمرگیم شده .. در سکوت
من .. بی حق .. بی درخواست .. با لبخند
برگه های امضا نگرفته ی کمپین را می چپانم توی کشو
تا روزی که بیاستم و به آقایان آرتیست روشنفکر فرنگایز شده ،بگویم نه.
هشت مارسم را می مانم خانه
تا روزی که تحمل درد در تنهایی ، جزء پذیرفته شده ی زنانگیم نباشد.
تا آن روز ، من همان پرده پوش بی آسمانم .. برهنه نمایی هایم را باور نکنید
گفته بودم خنده داریش آنجاست که به تو می گن روشنفکر ، به من فمینیست
حالا بیایید پشت صد در لاک و مهر شده ی این اندرونی ، با هم بخندیم
5 comments:
یرما
اینقدر صریح بود نوشتهت که ازت ترسیدم
یرما چقدر دلم برات تنگ شده بود و یادم نبود.این روز ها تو خودم بودم و برای خودم !اما قشنگ بود باز هم . یادم میومد که چقدر دوست خوب داشتم و چقدر همه مهربون بودن و من با این همه ادعا بد و بیمعرفت و باز اونها هنوز خوب بودن..بعد از این نوشته تو یادم اومد که همه یه جورایی حق داشتن و من خودخواه بودم ...اونها هم میخواستن همون کرایه رو بدن
i like your blog, girl
ديشب يك نفر رو توي كافه جاي تو اشتباه گرفتم. كلي به خودم خنديدم بعد از سوالي كه پرسيدم، اونهم با اعتماد به نفس و بعد توضيحي كه دادم در جواب كنجكاويش، بدون بردن هيچ اسمي البته....توهماتم در حال فربه شدنه انگار
سلام دختر جان...
يه روزي مي بينمت...به زودي...
Post a Comment