Thursday, March 29, 2007

در زخم های گرم بخارآلود ، سرخی شکفته تر به نظر می رسد ز سرخی لب ها


باران زد
قرمزی شال رنگش را داد به زار و زندگیم
سیاه خریدم
شگون نداشت سیاهی
، بار اول دیدار آدم بزرگ ها در این سال خوش آغاز ،
سفید سرم کردم روی خاکستری لباس ها
آن زیرها سرخ ، سرخ ، سرخ


ــ

نه کسی به من تسلیت گفت ، نه یواشکی حالم را پرسیدند
من هیچ نمی دانم ، تو که می دانی برایم بنویس

5 comments:

Anonymous said...

عجب عکسی

Anonymous said...

Please Yerma! Don't be a "Fashion Victim"! You could/should be so original...

Anonymous said...

یرمای عزیز
فراموش شدن یا نشدن
تسلیت شنیدن یا نشنیدن را
اعتنا دادن یا بی اعتنایی های ما می سازد

Anonymous said...

یه روز بارونی از خونه میای بیرون و ۱۰ دقیقه وقت داری. باید شروع کنی به دویدن. از همون لحظه‌ی اول باید تصمیم بگیری که می‌خوای همه‌ی چاله‌های آب‌گرفته رو بای‌پس کنی یا نه. تصمیم هم نگیری زیاد مهم نیستا. چون آخر کار در هر صورت گل‌آلود می‌شی. پس پاهاتو بسپر به آب و گل و شلپ شولوپ و عبور کن.
اینو می‌گن «فرار به جلو» . مسئله رو حل نمی‌کنی. پاک نمی‌کنی. از روش رد می‌شی و تا وقتی نرسیدی اون جلو، پشت سرتو نگاه نمی‌کنی.

من اینقدر باریک‌بین‌ام که بارون مسافرت رو با پند‌های بابابزرگونه مخلوط کردم و الان که بالای سرتو نگاه کنی می‌بینی حالت بهتره

Anonymous said...

:).axat kheili khoobe...