آن لاین که شدم عکس را فرستاد که تویی این؟.. دوبار من را دیده، دوسال پیش، با حجاب کامل اسلامی در موزه ی معاصر
بهتم می برد.. روی زمین نباید چنین عکسی موجود باشد از من، نه هیچ کس و نه حتی خودم مرتکبش نباید شده باشیم
اما این تاب تاب ِ موها که مال من است، یا این مدل تن، استخوان ها و...، و بازوها حتی، و جور ِ مچاله گی حتی
دلم را خوش می کنم به کم ِ از لب پیدا که همه چیزش هم که شبیه من، لب ها که مال من نیست، چانه اما که مال من می تواند باشد، یا که استخوان ترقوه
قلبم کوب کوب.. چه کسی ممکن است؟.. یا که شاید هم کار ِ خودم..در روزهایی دور
می شمارم ماه های سال هایی که موهام این قدری بوده را، تقریبا قد حالا
آزار دادنش گرفته که نمی گوید عکس را از صفحه ی کی برداشته
خط ها هم آزارشان گرفته، قطع می شوند، پیغام ها را می خورند.. تا زنگ بزنم آنورترِ دنیا.. تا دلش بسوزد
عکس بعدی نزدیکتر است.. کمی ترسناک.. خالی دارد که مال ِ من نیست
بعدتری انگشت هایی که مال من نیست
عکس آخر صورت است که هیچ من نیستم، هرگز ترسناک
زنی آلمانی با صورتی گرد
بلو-آپ همین است.. همین که نزدیک شوی به چیزها تا برسی به یک چیز ِ متفاوت از آغازین
بلو- آپ پرده در است.. پرده ی پندار
وقتی شکت ببرد به خودت که تمام لحظه ها همراهش هستی و اوری اینچ آو یوت را می شناسی
چطور می توانی تصورش را هم کنی که می دانی جور ِ یک کس ِ دیگر چه است
اینها به کنار، این آدمی که من را پیچیده لای هزار پارچه دیده با موهای کوتاه ِ کوتاه، چطور در اولین نگاه یادش افتاده بود به من؟
___
دیروز بالاخره رفتیم تصویر سال
به قدر ِ یک سال برای خودمان دشمن تراشیدیم
بس که بلند بلند غر
این وسط شاید ورزشی ها باهامان کج نشوند، بس که تجربه اش را نداریم هی گفتیم چه خوب
خبری ها هم کم
نگاه دیگری ها اما .... یا آن اگزوتیک نگارهای چادری گیر ِ کن پسند
هه! خیال کردید افتتاحیه نرفتن هم معنی است با شوهر ِ عکاس ِ خود را ندیدن؟
یادش به خیر پارسال که این روزها، هرروز تقریبا چشممان به جمال ِ هم روشن
وارد که شدیم بالای پله ها بودند که ما پیچیدیم سوی ممیز
پای عکس استادم داشتم یک خاطره ی کش دار از راننده های تاکسی می گفتم که دیدم ایستاده اند روبروی ما
که به روی خود نیاورده و با همان کش داری.. به همان بی مزه گی.. ا! سلام آقای فلانی
بعد ِ احوال پرسی ِ کوتاه برگشتم به خاطره گوییم که دیدیم راهش را گرفته می رود همان جا که بوده
حالا یا من خرم که بعد ِ پنج سال این سلام ها نزدیک نمی کنم به یک موقعیت کاری
یا ایشان خرترند که فلرتینگشان را در همین حد ِ دنبال بازی نگه می دارند
حالا هی باورتان نشود که اسم این ها هرزگی نیست و هیزی ِ مختص عکاسان است
به قول زنم که خوبیش این است که مثل یک واقعیت ِ پایه ای هم پذیرفته شده
که میان راه یکهو می مانند، سرتا پات را ورانداز می کنند و بعد ادامه می دهند به راهشان
___
سال اول، من بودم و سال اولی های سینما
سال دوم من بودم و ورودی جدیدهایشان
سوم ... تا دوسال بعد ِ خودمانی ها را می شناسم
بعدترش هم دوسال تعطیلی ِ شخصی
حالا باز معاشرت دورادور با یک جوان ِ تازه شکفته ی ترم یکی ِ یک رشته ی بی ربط
وسوسه می شوم که بروم
همین است که از هفت تیر می روم ولیعصر که تا برسم آنجا یادم بیاید قیام با آفریقا فرق دارد
آدرس را ببینم که تقاطع طالقانی است.. گونه ای از پیچاندن ِ لقمه دور سر
نیم ساعت دیر رسیده ام و دارم چرند می بینم
بیست نفری که توی سینما هستند هی دوتا دوتا کم می شوند
برای من این مستند را تاب آوردن اما آزمون استقامت است .. سربلند می شوم
روشن که می شود و میاییم بیرون پنج نفریم که یکیشان از سینمایی های ورودی ماست که حالا ارشد
و میکی جیکی ِ فرش خوان ِ همه ی سینماها باش ِ حتی از ما قدیمی تر
دوتای دیگر آشناهای همین ها.. پس پیرها هم هنوز این کارها را می کنند
شب تر معلوممان شد جوان نوشکفته همان پسرکی بوده اند که در آغاز ِ ورود
و اذعان داشتند که تا به آخر هم مانده اند
پس نتیجه می گیریم ما پیرها را دیدیم فقط که هلک هلک و به آهستگی قصد ِ خروج
و گویا پرهیبی که انگار خانوم آرتیست محبوبمان، هم خود ِ ایشان
که دیدار میسر نشد و ابراز ارادت هم
به خاطر همین حواشی هم که شده باز حضور به هم رسانیم احتمالا
بهتم می برد.. روی زمین نباید چنین عکسی موجود باشد از من، نه هیچ کس و نه حتی خودم مرتکبش نباید شده باشیم
اما این تاب تاب ِ موها که مال من است، یا این مدل تن، استخوان ها و...، و بازوها حتی، و جور ِ مچاله گی حتی
دلم را خوش می کنم به کم ِ از لب پیدا که همه چیزش هم که شبیه من، لب ها که مال من نیست، چانه اما که مال من می تواند باشد، یا که استخوان ترقوه
قلبم کوب کوب.. چه کسی ممکن است؟.. یا که شاید هم کار ِ خودم..در روزهایی دور
می شمارم ماه های سال هایی که موهام این قدری بوده را، تقریبا قد حالا
آزار دادنش گرفته که نمی گوید عکس را از صفحه ی کی برداشته
خط ها هم آزارشان گرفته، قطع می شوند، پیغام ها را می خورند.. تا زنگ بزنم آنورترِ دنیا.. تا دلش بسوزد
عکس بعدی نزدیکتر است.. کمی ترسناک.. خالی دارد که مال ِ من نیست
بعدتری انگشت هایی که مال من نیست
عکس آخر صورت است که هیچ من نیستم، هرگز ترسناک
زنی آلمانی با صورتی گرد
بلو-آپ همین است.. همین که نزدیک شوی به چیزها تا برسی به یک چیز ِ متفاوت از آغازین
بلو- آپ پرده در است.. پرده ی پندار
وقتی شکت ببرد به خودت که تمام لحظه ها همراهش هستی و اوری اینچ آو یوت را می شناسی
چطور می توانی تصورش را هم کنی که می دانی جور ِ یک کس ِ دیگر چه است
اینها به کنار، این آدمی که من را پیچیده لای هزار پارچه دیده با موهای کوتاه ِ کوتاه، چطور در اولین نگاه یادش افتاده بود به من؟
___
دیروز بالاخره رفتیم تصویر سال
به قدر ِ یک سال برای خودمان دشمن تراشیدیم
بس که بلند بلند غر
این وسط شاید ورزشی ها باهامان کج نشوند، بس که تجربه اش را نداریم هی گفتیم چه خوب
خبری ها هم کم
نگاه دیگری ها اما .... یا آن اگزوتیک نگارهای چادری گیر ِ کن پسند
هه! خیال کردید افتتاحیه نرفتن هم معنی است با شوهر ِ عکاس ِ خود را ندیدن؟
یادش به خیر پارسال که این روزها، هرروز تقریبا چشممان به جمال ِ هم روشن
وارد که شدیم بالای پله ها بودند که ما پیچیدیم سوی ممیز
پای عکس استادم داشتم یک خاطره ی کش دار از راننده های تاکسی می گفتم که دیدم ایستاده اند روبروی ما
که به روی خود نیاورده و با همان کش داری.. به همان بی مزه گی.. ا! سلام آقای فلانی
بعد ِ احوال پرسی ِ کوتاه برگشتم به خاطره گوییم که دیدیم راهش را گرفته می رود همان جا که بوده
حالا یا من خرم که بعد ِ پنج سال این سلام ها نزدیک نمی کنم به یک موقعیت کاری
یا ایشان خرترند که فلرتینگشان را در همین حد ِ دنبال بازی نگه می دارند
حالا هی باورتان نشود که اسم این ها هرزگی نیست و هیزی ِ مختص عکاسان است
به قول زنم که خوبیش این است که مثل یک واقعیت ِ پایه ای هم پذیرفته شده
که میان راه یکهو می مانند، سرتا پات را ورانداز می کنند و بعد ادامه می دهند به راهشان
___
سال اول، من بودم و سال اولی های سینما
سال دوم من بودم و ورودی جدیدهایشان
سوم ... تا دوسال بعد ِ خودمانی ها را می شناسم
بعدترش هم دوسال تعطیلی ِ شخصی
حالا باز معاشرت دورادور با یک جوان ِ تازه شکفته ی ترم یکی ِ یک رشته ی بی ربط
وسوسه می شوم که بروم
همین است که از هفت تیر می روم ولیعصر که تا برسم آنجا یادم بیاید قیام با آفریقا فرق دارد
آدرس را ببینم که تقاطع طالقانی است.. گونه ای از پیچاندن ِ لقمه دور سر
نیم ساعت دیر رسیده ام و دارم چرند می بینم
بیست نفری که توی سینما هستند هی دوتا دوتا کم می شوند
برای من این مستند را تاب آوردن اما آزمون استقامت است .. سربلند می شوم
روشن که می شود و میاییم بیرون پنج نفریم که یکیشان از سینمایی های ورودی ماست که حالا ارشد
و میکی جیکی ِ فرش خوان ِ همه ی سینماها باش ِ حتی از ما قدیمی تر
دوتای دیگر آشناهای همین ها.. پس پیرها هم هنوز این کارها را می کنند
شب تر معلوممان شد جوان نوشکفته همان پسرکی بوده اند که در آغاز ِ ورود
و اذعان داشتند که تا به آخر هم مانده اند
پس نتیجه می گیریم ما پیرها را دیدیم فقط که هلک هلک و به آهستگی قصد ِ خروج
و گویا پرهیبی که انگار خانوم آرتیست محبوبمان، هم خود ِ ایشان
که دیدار میسر نشد و ابراز ارادت هم
به خاطر همین حواشی هم که شده باز حضور به هم رسانیم احتمالا
2 comments:
اه ! لعنت به من . کاش پریروز رو کرده بودیم دیروز و شما رو می دیدیم ها :( بدشانسی ِ ما جوجه هاست دیگه .
من ، عکسها رو که میدیدم فقط فکر کردم چه همشون دوربینای خوبی داشتن ! همین :))
www0625
air max 95
longchamp handbags
oakley sunglasses
air huarache
soccer shoes
cheap jordans
nike shoes
air max 90
nike roshe one
ugg outlet
Post a Comment