فراموش میکنم..به من چه که جمعه، به من چه که کجا هستم، کی صاحب، گوشهام را میگیرم، اساماسهای عمومی را پاک میکنم، نخوانده
وطنم، وطنم هم نیشم نمیزند که حرکتی، صداش را زیاد میکنم که لذتی، همین
تکان خوردهام
بستنی ِ تجریش-پارکوی بود و سرخوشی و فراموشی کجایی و چرایی و جمعه هم، تا آن پردهی بزرگ که چنارهای اینور را میرساند به آنوریها.. حسینیان؟!، پردازشگرِ زغالی مغزم میافتد به کار.. اسم کوچکش چه بود؟؟ آدم خیلی بدیست که این.. یادم آمده در کجای زمین ایستادهام، چهها پشت ِ سر، چه سیاهیهای دالان ِعبور، روبرو را هم که فراموشیمان میآید که انگار اینجور ایمن
دودل و مردد و حال بَدَم
به حرف هیچکس هم نمیخواهم گوش کنم، نه این دوستان ِ لیست فرستنده، نه خویشاوندان ِ در خیال ِ با تحریمشان چه حرکت عظیمی، نه والدین ِ خوشخیال ِ شاید که اثری... یک نفر فقط.. یک نفر که ماندهام زنگ بزنم که استاد یادتان هست که چهقدر بهتان خندیدیم سر ریاست ِ جمهوری که به ما چه؟؟ که نامزد ِ مربوطه بدن ِ کاریزماتیک ندارد؟؟، که سر ِ ژوژمان عکسهای انتخاباتمان را که قطار کردیم گفتید دیدید؟؟ گفتیم ما که رای دادیم، گفتید که دیر، خیلی دیر.. و ما باز هم خندیدیم، اما زشت و کج و کوله، توی دلمان گفتیم خیالت زودتر جنبیده بودیم چند نفر ِ دیگر هم؟؟؟؟ گفتید بماند بحث، برای روزی و کافهای و من آنروزها حرفهایی که باید میگفتم بهتان هی مرورکردم تا مبادا فراموش، ماند و حالا ذهنم پاک... ماندهام که کاش شما بودید، چشمهام را میبستم میگفتم هرچه امرتان
کی فکر میکرد اصلا حرف سیاسی بزنید شما؟؟؟ شما که انگار نا در مکانی و بی در زمانی پیشه کرده بودید و جبر جغرافیایی هم تاثیری بر حال و روزتان نداشت.. تا آن روز تجمع زنانهی دم ِ دانشگاه، که باورم شد این مدت از روی شوخی نبوده تشویقهایتان به رای دادن، آنجا هم ایستاده بودید و میگفتید، آقای فیلسوف و خانوم ِ مترجم هم میگفتند بروبابا..بعد یک روزهایی نه خیلی دیرترش همین بروباباها نوشتند که خواهش، رفتند توی خیابان که قانع، برای آقای لاغر ِ طفلکی هم نه، برای فربه ِ خوننوشیده حتی.. چه فایده؟؟ خودم هم مگر نبودم که موریانهها را میخواستم که بجوند مبل ِ طلاییش را که نباشدی؟
تکان خوردهام، دودل و مردد و حال بَدَم، ماندهام که کاش شما بودید، چشمهام را میبستم میگفتم هرچه امرتان
،عادت که به امر و نهی نداشتید، پشت ِ سر ِ خودتان هم همان حرفها را میزدند که پشت ِآقای طفلکی نامزد مربوطه،
ناهار دارم میخورم، غرش ِ رسیدن ِ پیام، مهم نباید باشد، صبر
تا تمام شود غذا و بعد اسم ِ شما!!! شما و پیغام به من؟؟؟ شمارهی من را سیو مگر اصلا؟؟؟
نوشتهاید اشتباه ِ تاریخی ِ انتخابات ِ ریاست جمهوری را تکرار نکنیم، به لیست ِ کامل ِ....، که این را دیگر نیستم، یعنی لیست را برمیدارم و دور ِ کمتر آلوده دستهاش خط میکشم (اول و بعد میبینم که نمیشود که سیتا را نه و هی از میان ِ دو لیست و بعد از بین ِ ِبیربطها هم ) ... دودل نیستم، مردد هم، حالم هم خوش تقریبا.. یعنی تا وقتی هنوز گرمی ِ دیدن ِ اسم شما هست روی تلفنم.. بعدتر یادم میرود به کابوس ِ انگشت ِ جوهری... من رای میدهم، بیچاره اشارهی دست راست که بار ِ ملامت را به دوش خواهد کشید، کاش دیر نشده باشد
عنوان: سلام آقای لاغر
تکان خوردهام
بستنی ِ تجریش-پارکوی بود و سرخوشی و فراموشی کجایی و چرایی و جمعه هم، تا آن پردهی بزرگ که چنارهای اینور را میرساند به آنوریها.. حسینیان؟!، پردازشگرِ زغالی مغزم میافتد به کار.. اسم کوچکش چه بود؟؟ آدم خیلی بدیست که این.. یادم آمده در کجای زمین ایستادهام، چهها پشت ِ سر، چه سیاهیهای دالان ِعبور، روبرو را هم که فراموشیمان میآید که انگار اینجور ایمن
دودل و مردد و حال بَدَم
به حرف هیچکس هم نمیخواهم گوش کنم، نه این دوستان ِ لیست فرستنده، نه خویشاوندان ِ در خیال ِ با تحریمشان چه حرکت عظیمی، نه والدین ِ خوشخیال ِ شاید که اثری... یک نفر فقط.. یک نفر که ماندهام زنگ بزنم که استاد یادتان هست که چهقدر بهتان خندیدیم سر ریاست ِ جمهوری که به ما چه؟؟ که نامزد ِ مربوطه بدن ِ کاریزماتیک ندارد؟؟، که سر ِ ژوژمان عکسهای انتخاباتمان را که قطار کردیم گفتید دیدید؟؟ گفتیم ما که رای دادیم، گفتید که دیر، خیلی دیر.. و ما باز هم خندیدیم، اما زشت و کج و کوله، توی دلمان گفتیم خیالت زودتر جنبیده بودیم چند نفر ِ دیگر هم؟؟؟؟ گفتید بماند بحث، برای روزی و کافهای و من آنروزها حرفهایی که باید میگفتم بهتان هی مرورکردم تا مبادا فراموش، ماند و حالا ذهنم پاک... ماندهام که کاش شما بودید، چشمهام را میبستم میگفتم هرچه امرتان
کی فکر میکرد اصلا حرف سیاسی بزنید شما؟؟؟ شما که انگار نا در مکانی و بی در زمانی پیشه کرده بودید و جبر جغرافیایی هم تاثیری بر حال و روزتان نداشت.. تا آن روز تجمع زنانهی دم ِ دانشگاه، که باورم شد این مدت از روی شوخی نبوده تشویقهایتان به رای دادن، آنجا هم ایستاده بودید و میگفتید، آقای فیلسوف و خانوم ِ مترجم هم میگفتند بروبابا..بعد یک روزهایی نه خیلی دیرترش همین بروباباها نوشتند که خواهش، رفتند توی خیابان که قانع، برای آقای لاغر ِ طفلکی هم نه، برای فربه ِ خوننوشیده حتی.. چه فایده؟؟ خودم هم مگر نبودم که موریانهها را میخواستم که بجوند مبل ِ طلاییش را که نباشدی؟
تکان خوردهام، دودل و مردد و حال بَدَم، ماندهام که کاش شما بودید، چشمهام را میبستم میگفتم هرچه امرتان
،عادت که به امر و نهی نداشتید، پشت ِ سر ِ خودتان هم همان حرفها را میزدند که پشت ِآقای طفلکی نامزد مربوطه،
ناهار دارم میخورم، غرش ِ رسیدن ِ پیام، مهم نباید باشد، صبر
تا تمام شود غذا و بعد اسم ِ شما!!! شما و پیغام به من؟؟؟ شمارهی من را سیو مگر اصلا؟؟؟
نوشتهاید اشتباه ِ تاریخی ِ انتخابات ِ ریاست جمهوری را تکرار نکنیم، به لیست ِ کامل ِ....، که این را دیگر نیستم، یعنی لیست را برمیدارم و دور ِ کمتر آلوده دستهاش خط میکشم (اول و بعد میبینم که نمیشود که سیتا را نه و هی از میان ِ دو لیست و بعد از بین ِ ِبیربطها هم ) ... دودل نیستم، مردد هم، حالم هم خوش تقریبا.. یعنی تا وقتی هنوز گرمی ِ دیدن ِ اسم شما هست روی تلفنم.. بعدتر یادم میرود به کابوس ِ انگشت ِ جوهری... من رای میدهم، بیچاره اشارهی دست راست که بار ِ ملامت را به دوش خواهد کشید، کاش دیر نشده باشد
عنوان: سلام آقای لاغر
3 comments:
علیک سلام دختر جان،پس شمام سوراخ دماغتون آبی! استامپی شد!؟ها!؟
راستی حال کادوی ما چطوره!؟
:دی
ey baba ...bikhiyal kar az in harf ha gozashte...bikhod angosht abi nakonid.
سلام ... خوب بود. مرسي
Post a Comment