توی نمایشگاه ِکتاب، وقت ِ خریدن ِ "کلّه"ی بهمنخان از ماهریز، پسره گفت هنر-معماری نبودید شما.. گفتم که نه، هنر ِ خالی ِ معماریش همارزِ با باقی و بلکهم قایمتر.. گفت اما من یادمتونه، دقیقا، که طبقهی دوم ِ ساختمون فلسطین بود که دیده شدید.. چهارسال لااقل ِ آخرین بارِ حضور ِ من در اونجاست.. اصرار کرد که با اطمینان.. خواهره گفت به این دقیقی لابد حتی یادتونه که چی تنش.. نگام کرد.............گفت نه؛ پسره بلوز ِ آستین بلند ِ(؟!) آبی/طوسی طوری تنش بود
رنگ ِ لباسها بادوامترین خاطرهی تصویری من از آدمهاست و از خودم.. پلیور ِ سفید ِ سینمای ابن ِسینا، پلیور قهوهای اولین شب ِ آشنایی، ژاکت ِقرمز بیصاحبش توش که آویخته شد به کولهی سرخ ِ من در اولین همراهی، نارنجی ِ کاپشن ِ غول دریاچه در ماهرمضان ِ تا افطارها دانشگاه، چهارخانههای آبی ِپررنگِ پیراهن همکلاسی ِ مرده... پلیور ِ سبز ِ تیرهی من که نخهای سفید را از روش برمیدارم، شیری ِ نرم که میپوشیدمش به خودمعصومپنداری و آیا نبودم؟، کفشهای آبیم که کَسی نشسته بندهاش را وامیکند، بلوز ِ یقهاسکی ِ قرمز ِ من که افتاده توی آینهای غریبه (چه همهاش زمستان)...... پیراهن ِ ول ِ سفید باید بوده قبلا (به جای پیراهن ِ سیاهی که خواهره میگوید انگار که هیچوقت جز در آن ندیده باشدش)، بلوز ِ آبی/طوسیطوری (مثل ِ پسره پاراگراف ِ قبل؟!) که تنش را در نظرم آورد، شلوار ِ مشکیوار ِ با شتکهای گِل که پلههای سینما-تئاتر را جلوتر از من میرفت بالا (بازی از اینجا شروع شد اصلا، فکر کردم هیچ در خاطرم هست!؟ و بود)..... اینجور وقتهاست که خوشحال میشوم که جزو ِ انجمن ِ لختیها نیستیم/نمیتوانیم که باشیم، وگرنه به جای رنگهای پارچهای چه در خاطرم میماند، جور ِ پیچوتاب و رنگ ِ پشموپیل؟
عنوان: لباس تازهی امپراتور- قصههای از نظر ِسیاسی بیخطر- جیمز فین گارنر- احمد پوری- نشر مشکی/ جهت توصیه و تبلیغ
رنگ ِ لباسها بادوامترین خاطرهی تصویری من از آدمهاست و از خودم.. پلیور ِ سفید ِ سینمای ابن ِسینا، پلیور قهوهای اولین شب ِ آشنایی، ژاکت ِقرمز بیصاحبش توش که آویخته شد به کولهی سرخ ِ من در اولین همراهی، نارنجی ِ کاپشن ِ غول دریاچه در ماهرمضان ِ تا افطارها دانشگاه، چهارخانههای آبی ِپررنگِ پیراهن همکلاسی ِ مرده... پلیور ِ سبز ِ تیرهی من که نخهای سفید را از روش برمیدارم، شیری ِ نرم که میپوشیدمش به خودمعصومپنداری و آیا نبودم؟، کفشهای آبیم که کَسی نشسته بندهاش را وامیکند، بلوز ِ یقهاسکی ِ قرمز ِ من که افتاده توی آینهای غریبه (چه همهاش زمستان)...... پیراهن ِ ول ِ سفید باید بوده قبلا (به جای پیراهن ِ سیاهی که خواهره میگوید انگار که هیچوقت جز در آن ندیده باشدش)، بلوز ِ آبی/طوسیطوری (مثل ِ پسره پاراگراف ِ قبل؟!) که تنش را در نظرم آورد، شلوار ِ مشکیوار ِ با شتکهای گِل که پلههای سینما-تئاتر را جلوتر از من میرفت بالا (بازی از اینجا شروع شد اصلا، فکر کردم هیچ در خاطرم هست!؟ و بود)..... اینجور وقتهاست که خوشحال میشوم که جزو ِ انجمن ِ لختیها نیستیم/نمیتوانیم که باشیم، وگرنه به جای رنگهای پارچهای چه در خاطرم میماند، جور ِ پیچوتاب و رنگ ِ پشموپیل؟
عنوان: لباس تازهی امپراتور- قصههای از نظر ِسیاسی بیخطر- جیمز فین گارنر- احمد پوری- نشر مشکی/ جهت توصیه و تبلیغ
2 comments:
Very creative posst
Nice blog post
Post a Comment