یا مثلا این صداها که میتواند اسمش بشود موزیک
یا مثلا این آدمها که دورترین-ترین-ترینهای به منند
نشستهام روی زمین، دور تا دورم گنگ، اسم ِ رهبر/لیدر/صاااب را با نازِ صدام گفتهام تا سوالم بیجواب نماند
یا مثلا پشتِ تلفن، در برابرِ بم ِ صدای هیچکس
چه تلفن دوستم شده اصلا، ابزاری که موردِ نفرتِ همیشهگیم
و رو انداختنِ به همهکس.. نکردهترین کارِ تابهحالم، که بیفکر و تند انجام میدهمش تا به هم نخورد حالم
و حالم که به هم میخورد وقتِ دیدنِ آن اسمها و وبلاگهای زشت و عکسها از آدمهای دنیای دور
و آدمهای دنیای دور که میشوند دوستهام فرداش و حالم که به هم نمیخورد، حتی از خوردنِ شیرموزِ میدانِ امامحسین، حتی از شنیدنِ آن حرفهای رکیکِ میانِ آن کلمههای پشتِ هم، که میتواند اسمش بشود شعر، که پسرها ماخوذِ به حیا میشوند در برابرم و نمیخوانندشان.. پسرهایی که شانزده،هفده سالهاند و من شیرم را حرام میکنم به پسرم اگر شبیهشان شود، اما انقدر پیششان راحتم که فکر کنم چه جمعهها که نمیشود آمد اینجا و بارِ بعد منم که باید مهمانشان کنم به شیرموزِ میدانِ امامحسین
خانومِ بادوم زمینی/ ایمیواینهاوسِ مافیای مخفی/ آیسان باربی که پاپاش در دنیای خارجِ کلمهها بِ.ام.وِ را در خواب هم نمیبیند تا براش بخرد
یا آن دخترکِ ناز، که من دلم میخواست دستش را بگیرم، بکشمش تا دنیای بهتری که همین صداها هم درش محبوبند
و آن که پاپ میخواند، با صدای بدش، و روسری ِ ساتنِ سیاهش، و دبیای که خواستِ رفتنش بود
و این خانومی که شیطانپرست که نیست هیچ، لاتِ وحشی هم نیست و میخواهد فریی باشد، فریی از اِ بِرد
و آن خانومِ بازیگر، با دکترای فلسفهاش از ینگهی دنیا و فمینیسم(!!)نبودهگیش و گوشوارههای جواهرش.. برای نشان دادنِ آن روی سکه، و صدایی که انقدر کم درآمد تا من فرصت نکنم بشنومش
ده روز ِ کاملم در دنیای صدا گذشت.. در به تصویر درآوردنِ دنیای صدا.. از هر نوعیش لمحهای
پاپ بد و پاپِ دوستم، هیپهاپی که اسمش رپ، کلاسیکِ بد، سنتیِ والا، سنتی ِ مخلوط، متالی که واقعی بود و راکی هم که آن نیز، آلترناتیو و ایندی و رگه و جَزِ حرامزادهی التقاطی با سنت
صبحها خودم را زنجیر کردم به خدایان تا طبع ِ هوش و گوشم مریض نشود
روزها خودم را زدهام به کری تا کِرمِ توی گوش نشوند این صداها
عقبنشینی هم میکنم از مواضعم، فرقدارها را دوست هم میگیرم
مثلا آن قبر گروهی با دیوارهای شانهی تخممرغی و دوازدهنفر چپان.. که منِ نیاشامیده/نکشیده را هم واداشت به حرکت.. و اعتقادِ دیرین ِ من که سَکس سِکسیترین سازِ مردانهی دنیاست (ابهتِ کنترباس البته داستانی دارد علیالحده) و خوشا بندی که دوتاش را دارد
یا که مردان سیاهپوشِ همگی زیادی تحصیلکرده و عربدههای بزرگسالشان، که شب رسانندم خانه تا من توی تیوی بشنوم که نامِ موزیکشان ناسزایی است و خودشان زباله، و کانال را عوض کنم
و حتی دونوازی روی یک گیتار، در ترافیکِ خیابان جردن، سوارِ بر فَنسی رِد هیوندایی.. و دوست گرفتنِ آقاهه علیرغمِ لیریکهای زیادی یواشِ زیادی آبِچشمدارش
و مهمانی ِ شبِ آخر، پسرها، و هر چیز که میتواند صدایی تولید کند خوش، در دستِ اهلش اگر باشد.. و آقای از بدوِ تولد درامر با چنگالهای پلاستیکی و قابلمه و لبهی مبل، توهمش را چه آسان تسری میدهد
در هنگاورِ شنیداری به سر میبردم تا دو روز.. تاب نمیآورد تنم هیچ صدایی را
و حالا باز آوایی از قرونِ وسطی طنینانداز شده
این دهروز یک سال گذشت از شدتِ دیدنِ آدمها و زندگیها و آشناشدهگیها
و بازشدن ِ محدودهی دید و شنید و پذیرش، و آموختن ِ احترام به تفاوتها
در عمقِ جانِ من اما، هنوز پناهگاه همانست که بود
حالا ولی مصداقِ استحکامیافتهی گشتهام در جهان و برگزیدهام و اینهاست
یا مثلا این آدمها که دورترین-ترین-ترینهای به منند
نشستهام روی زمین، دور تا دورم گنگ، اسم ِ رهبر/لیدر/صاااب را با نازِ صدام گفتهام تا سوالم بیجواب نماند
یا مثلا پشتِ تلفن، در برابرِ بم ِ صدای هیچکس
چه تلفن دوستم شده اصلا، ابزاری که موردِ نفرتِ همیشهگیم
و رو انداختنِ به همهکس.. نکردهترین کارِ تابهحالم، که بیفکر و تند انجام میدهمش تا به هم نخورد حالم
و حالم که به هم میخورد وقتِ دیدنِ آن اسمها و وبلاگهای زشت و عکسها از آدمهای دنیای دور
و آدمهای دنیای دور که میشوند دوستهام فرداش و حالم که به هم نمیخورد، حتی از خوردنِ شیرموزِ میدانِ امامحسین، حتی از شنیدنِ آن حرفهای رکیکِ میانِ آن کلمههای پشتِ هم، که میتواند اسمش بشود شعر، که پسرها ماخوذِ به حیا میشوند در برابرم و نمیخوانندشان.. پسرهایی که شانزده،هفده سالهاند و من شیرم را حرام میکنم به پسرم اگر شبیهشان شود، اما انقدر پیششان راحتم که فکر کنم چه جمعهها که نمیشود آمد اینجا و بارِ بعد منم که باید مهمانشان کنم به شیرموزِ میدانِ امامحسین
خانومِ بادوم زمینی/ ایمیواینهاوسِ مافیای مخفی/ آیسان باربی که پاپاش در دنیای خارجِ کلمهها بِ.ام.وِ را در خواب هم نمیبیند تا براش بخرد
یا آن دخترکِ ناز، که من دلم میخواست دستش را بگیرم، بکشمش تا دنیای بهتری که همین صداها هم درش محبوبند
و آن که پاپ میخواند، با صدای بدش، و روسری ِ ساتنِ سیاهش، و دبیای که خواستِ رفتنش بود
و این خانومی که شیطانپرست که نیست هیچ، لاتِ وحشی هم نیست و میخواهد فریی باشد، فریی از اِ بِرد
و آن خانومِ بازیگر، با دکترای فلسفهاش از ینگهی دنیا و فمینیسم(!!)نبودهگیش و گوشوارههای جواهرش.. برای نشان دادنِ آن روی سکه، و صدایی که انقدر کم درآمد تا من فرصت نکنم بشنومش
ده روز ِ کاملم در دنیای صدا گذشت.. در به تصویر درآوردنِ دنیای صدا.. از هر نوعیش لمحهای
پاپ بد و پاپِ دوستم، هیپهاپی که اسمش رپ، کلاسیکِ بد، سنتیِ والا، سنتی ِ مخلوط، متالی که واقعی بود و راکی هم که آن نیز، آلترناتیو و ایندی و رگه و جَزِ حرامزادهی التقاطی با سنت
صبحها خودم را زنجیر کردم به خدایان تا طبع ِ هوش و گوشم مریض نشود
روزها خودم را زدهام به کری تا کِرمِ توی گوش نشوند این صداها
عقبنشینی هم میکنم از مواضعم، فرقدارها را دوست هم میگیرم
مثلا آن قبر گروهی با دیوارهای شانهی تخممرغی و دوازدهنفر چپان.. که منِ نیاشامیده/نکشیده را هم واداشت به حرکت.. و اعتقادِ دیرین ِ من که سَکس سِکسیترین سازِ مردانهی دنیاست (ابهتِ کنترباس البته داستانی دارد علیالحده) و خوشا بندی که دوتاش را دارد
یا که مردان سیاهپوشِ همگی زیادی تحصیلکرده و عربدههای بزرگسالشان، که شب رسانندم خانه تا من توی تیوی بشنوم که نامِ موزیکشان ناسزایی است و خودشان زباله، و کانال را عوض کنم
و حتی دونوازی روی یک گیتار، در ترافیکِ خیابان جردن، سوارِ بر فَنسی رِد هیوندایی.. و دوست گرفتنِ آقاهه علیرغمِ لیریکهای زیادی یواشِ زیادی آبِچشمدارش
و مهمانی ِ شبِ آخر، پسرها، و هر چیز که میتواند صدایی تولید کند خوش، در دستِ اهلش اگر باشد.. و آقای از بدوِ تولد درامر با چنگالهای پلاستیکی و قابلمه و لبهی مبل، توهمش را چه آسان تسری میدهد
در هنگاورِ شنیداری به سر میبردم تا دو روز.. تاب نمیآورد تنم هیچ صدایی را
و حالا باز آوایی از قرونِ وسطی طنینانداز شده
این دهروز یک سال گذشت از شدتِ دیدنِ آدمها و زندگیها و آشناشدهگیها
و بازشدن ِ محدودهی دید و شنید و پذیرش، و آموختن ِ احترام به تفاوتها
در عمقِ جانِ من اما، هنوز پناهگاه همانست که بود
حالا ولی مصداقِ استحکامیافتهی گشتهام در جهان و برگزیدهام و اینهاست
3 comments:
دو-سه خط اول از مطلبت رو كه مي خونم دچار سرگيجه ميشم.
نمي دونم من نمي فهمم- يا اينجوري نوشته ميشن كه فهميده نشن!!!!!!!!
نمي دونم به هر حال الان يه ساله دارم سعي مي كنم بتونم اينجا رو بخونم و بفهمم.
تلاشمو مي كنم!!!! :)
خب پس دیگه دختر ِ راکر نمیخوای.
تو کجا بودی دختر زدی به قلب این هنرستانیها :ي؟!! با این سن و سال و حال و هوایی که داری میگی.
درمورد "سکس" هم باهات موافقم کلی. ترومپت رو هم دریاب! ویولنسل هم کنار همون کنترباسه بها بده :D
کلن خوشخوشانم شد اومدم افاضات کنم!
سلام
با گذاشتن کامنت در این وبلاگ از محروم شدن یک نویسنده با استعداد از حق وبلاگ نویسی دفاع کنید.
با سپاس از راه دور
علیرضا
Post a Comment