پَست است، در حقیر نمایاندنِ آدمها حدی نمیشناسد، از بالا نگاهشان میکند و به سخره میگیردشان، همه را، از دم.. بالاخره ظرفی برمیدارد، بعد به جای ژلهی رنگرنگِ صدمزهی بهشتی، کوفتِ بادمجان است انتخابش (ژله دوست نداشتن- نشانهی قطعیِ اول برای هی ایز نات دِ وان بودهگی، بعد به جاش کریهترینِ تناولیها؟!!!!).. بد حرف میزند.. لباسهاش وِلند و بیسلیقه.. خداحافظی هرگز بلد نیست.. نامِ خوشی ندارد در اخلاق.. و حتی در حرفهاش هم بهترین نیست و نقصانها بر او وارد
بعد چرا میشود اولین آدمی که خواب را گرفته از من خواستنش و خور هم لابد، خوابه پراکنده میشود، ول و تکه تکه، پیرامونِ او دور میزند این بیداری ِ نخواسته در اوجِ خواب را آرزو.. سعی میکنم به قانع شدهگی، برود به درک، خوابم نمیبرد.. بدیهاش را میشمارم، از بیداریم بیرون نمیرود
و همینطور از ساعتِ خوابِ شبانهی من کاسته، مدام، و همینطور از وزن من، و شلوارها همه در حالِ افتادن
پ.ن- سوای آنهمه ایراد، موسیقی درست میشناسد انگار، خداوند را سپاس
5 comments:
پنجشنبه دیدمتون! البته اونقدر سرتون شلوغ بود که ندیدیمون! خواهرم گفت میشه از این خانوم دوربین به دست پرسید که مانتوهاش رو از کجا میخره؟
راستی من خیلی وقت بود که میدونستمتون البته در ابتدا شهودی بود بعد طبق اتفاقاتی عینی! خیالتون هم راحت! راز دار رازدار هستیم!
من هم
منو بخون
میدونی مهم شنیدن حرف است نه دیدن متکلم
انگار همسایه شدیم یرمای عزیز
بیا خونمون
آهای خانوم خیلی معلومه که اصن نیستی ها!
سلام
خوشحال میشم سربزنید به وبلاگ من ، ممنون - موفق باشی
Post a Comment