Wednesday, February 04, 2009

من چشم از او چگونه توانم نگاه

اصلا دمِ سازمانِ امنیت گرم
بگذار هی ممنوعتان کنند
ساز زدن‌شان را، بهانه که نواختن در جمع‌های خودمانی
فیلم‌هایتان را، بهانه که نمایشِ تک‌نفره، بهانه که پیشتان ماندن
من خسیسم

توپ‌های پرملاتِ مین را جایزه می‌گیری که ناخسیس‌ترینی
پشتِ سرِ هم می‌ندازیشان بالا که گذاشتی حالا دادی که اگر دوست نداشتی نه
من دوست داشته‌ام کارت را
و حتی جز دو یا سه بارِ لحظه‌ تن ندادم به وسوسه‌ای که انعکاسِ روزنامه‌خوان را دید بزنم به جاش توی مونیتور
و یک‌جاهاییش لبخند، و یک‌جاهاییش اخم، و یک‌جاش که تکان.. یعنی شد که بی‌خیالی که نشسته‌ای پشتِ من، با آن مرضِ ریشه‌دارِ بیننده را پاییدن
دوشنبه است، من جایزه‌ی چهار هفت را شمردنم را دارم می‌گیرم

یک لبخندِ گنده نشسته بود روی لبم تهش
به گنده‌گیِ لبخندِ دی‌شب وقتی از مین زده بودم بیرون، قهوه و شیرینی را در رگ زده
که سردم نبود، و خیسی امری بود بیرونی، و ترافیک و شب و اتوبوس شولوغ با خوش‌بینیِ ِلااقل خطِ ویژه‌اش خلوت‌تر ترک نمی‌انداخت لبخندم را، و گوش‌هام پرِ باغچه

اشاره‌ای... بارِ اول را.. اتفاقِ آن روزت اما اشتباه است، خاطره‌ها هم‌خوان
پنج ماه زودتر را می‌گویی و می‌بینم که سرِ زبانت که با همین لباس‌ها، نمی‌گویی
همین‌ها را پوشیده‌ام که یادت بیاید
که پس آن روز من هفتادساله نبوده‌ام وگونیِ سیب‌زمینی نبوده‌ام و مانده‌ام به خاطر

و این چه وضعی است پس، تا کی دلِ من پر هوس و حواسِ شما جمع و هیچ که هیچ
که آن راهروی آشتی‌کنانتان به چه کار می‌آید پس وقتِ اتصالِ من به دستگیره از سوی لچک
حالا که من حتی اشتباهی هم نگرفته‌ام

که اصلا مگر می‌شود دل نباخت به کسی که میان آن عکس و نقاشی‌های امضای مهم‌دار، یک پوسترِ سیمپسنز دارد
که شکلاتِ مین* را می‌داند
و آخ از آن بیست در یک متری که خودِ خودِ آبادی، در چهاردقیقه‌ایِ محله‌ی تازه‌نمای ما، و یک‌دقیقه‌ایِ آن برج‌ها که خودِ مدرنیسم،
که صدای آب دارد و باریک‌تر باید بشوی تا راه بدهی به پنبه‌زنی که معلوم نیست از کجا آمده اصلا


*که حتی اسمِ کاملش این نیست و من اینجا هم نمی‌نویسم، بس که خسیسم؛ و بدرستی که درک‌کنندگانش طعم ِ بهشت‌ را یافتگانند بر روی زمین

No comments: