Monday, May 25, 2009

You make me feel like spring has sprung

ستاره آخرین کسی‌ست که می‌شود ازش نقلِ قول مستند کرد، بس که همه باخبرند از آلت-پریشی‌ش؛ یک حرفیش اما هست که گردشِ زمانه مکرر به یادم می‌آوردش، که حرفِ تازه‌ و نغزی هم نیست، اما من با لحنِ او به یادش دارم و آن چشم‌ها که خمار می‌کرد تا تاثیرِ بیشتر بر مخاطب، که این بازی‌ها را هم از آن‌وقت بلد بود که هنوز هجده‌مان نشده بود (او شاید) و کنکوری بودیم و بهار بود، و جهتِ قلبِ او این‌بار، پس از جانگدازی‌های بسیار برای یانگ تیچر و نیمِ نرینه‌های موجودِ در اکنافش، متمایل شده بود به هم‌کلاسیِ تازه ، و من که بزرگ‌سالی ادایم بود از خیلی پیشتر و منطق و خرد پرستشگاهم، نگاهش کرده بودم به تحقیر که چهارده ساله می‌نمایی به این رفتارها، که دهانش شده بود غنچه و چشم‌هاش محوِ ابدیت که عشق چهارده ساله می‌کند آدم‌ها را... و من آن‌وقت حسرتم هم نبود به چهارده‌ساله‌گی که عاشقی را هم در آن سن چشیده بودم و شرمم بود از کودکانه‌گی‌ش

بارهای بارِ پسِ بزرگ‌سالی اما شد که من بشوم چهارده‌ساله.. تجربه‌ها کرده، تا اعماق رفته، بااااز دلم بلرزد پیِ یک نگاه، یک جمله‌ی صدایی دوورهای تصویرِ روی پرده ( و نه یک بار، یک صدا، و نه یک پرده) .... تکیه بر سریرِ هوس و لذت، اپیکورِ امروزهام باشم، آن‌وقت نیمه‌شبی، به حسرت و شوق، به دوستی آن‌ورِ آب‌ها بنویسم از دیدارِ در جمعی دوماه قبل‌تر، چهارخطِ چتی یک ماه پیش، نامه‌هایی که هفته‌هایی دور..؛ بی که کلمه‌ای از داشته‌هام، مَردهام، اینجا را پرکنم از هواخواهیِ به ثمر نَرِسِ او-یی

که آدم‌هایی پیدا می‌شوند که چهارده‌ساله‌شان، سرتاسر بکرشان شوی، دل دل کنی تا چراغِ روشنشان، که باز داغی منتشر شود توت پسِ لمسِ دستی، گونه‌ات آتش بگیرد پیِ بوسه‌ی اولین،........

عاشقی‌ها ورِ چهارده‌ساله‌ی آدمند، مهِ دو هفته و یار ِ دو هفت ‌ساله، آدم یک‌بار چهارده ساله نمی‌شود، ماه یک بار قرصِ کامل

__

این نوشته نقیضِ پایینی‌ش نیست، که "ارتباط"ی نیست، که اتفاقی.. نقلِ کوب‌کوبِ دل است که از پا نمی‌افتد تا هست

No comments: