دستیِ سمتِ راستِ صندلی را کندهام، اینجور وقتی کامپیوتر مینشیند روی شکمم، و صندلی را برمیگردانم که پاهام دراز سوی تخت، که سرِ دلِ استراحت صفحههای بازکرده را موردِ مداقه.. ماوس هم میخزد روی صندلی-کنارِ من، و دستِ راست راحت جاخوش میکند روش. و لازم به توضیح است که اینجانب انسانیست ماوس-محتاج، یعنی کار از من برنمیآید بی این قزمیتِ سیاهِ جانسخت که مدام پرتِ زمین میشود، و بدقلق بازی هم درنمیآورد وقتِ توی کامپیوترهای دیگر کردنش، و جا اگر بماند، جایی که من کلاهم هم اگر افتاده باشد نروم شاید، پیِ این میروم
ساکنِ سردخانه که من هستم، و هم جزوِ انجمنِ لختیها - جز جوراب (ترجیحن از گونهی گرمالوی نرم) که آمدنِ فصلِ سرد را انتظار میکشم تا بشود جزئی از تنم-، سرما که طاقتِ منِ (مچاله، پادراز، اما نه هیچوقت آنجورِ بایدِ نشستنِ) روی صندلی را بفرساید، یک پتوی سفری پیچیده میشود به دورم، اما.. دستِ راست، دستِ ماوس-سَروَر، دستِ کارگر، بیرون میماند از حجابِ پتو.. و این طور بوده است که دستِ راست مدام سردش است و سرما رفته است توی جانِ دستِ راست، و با دستکش هم که سازگار نیست کار کردن
نالههای دیگر هم میکند این دست، دستِ راست، که من که چیزها را جابهجا میکنم برات، که خشک میشوم انقدر که حلقه گردِ دوربینت، و وانمیدهم جام در پیِ جام آخرِ هفتهها را.. که له میشوم شبها زیرِ سرت.. میرقصم روی کاغذت وقتِ دو چشمِ ه را درآوردن.. که داغ میگذاری روی دلِ اشارهام (نا به خواست و یا با آرزوها، و هردو هم که) بیحاصل.. و مشت میشوم برات، وی میدهم برات، و بارِ تمامِ ناگفتههات را به دوش میکشم وقتی وسطیم را هوا میکنی... حقم نیست گاهی هم لغزیدن روی پوستی، حتی اگر نه نرم، که سمبادهای.. حقم نیست لای موهای کسی پیچیدن؟.. سزاوار نیستم به نوازش، بوسیده شدن؟ .. وظیفهی تو نیست که بتننانیام توی دستهای یک تنِ دیگر؟ تا هراس برش ندارد که سرنوشتش پستوخانهی جیبهاست، شرمندهاش تا نباشم، گاهی میبرمش به تفرج، ولش میدهم توی دستِ دیگری، میگذارم ستایش شود، نوازش شود.. شور اما ندارم که گسیل کنم توش، آنطور اشتیاقی که نوکِ انگشتهاش را سوزنسوزن کند، که جرقه برپاکند به وقتِ تماس، که دو تن را بکند دوپارهی آتش.. حسرت به جانش که بالقوهاش چنین و نصیبش همین بیحس هرزهگردیهای کوتاهزمان.. دستِ راست سردش است و انگار هیچوقت گرم نخواهد شد
ساکنِ سردخانه که من هستم، و هم جزوِ انجمنِ لختیها - جز جوراب (ترجیحن از گونهی گرمالوی نرم) که آمدنِ فصلِ سرد را انتظار میکشم تا بشود جزئی از تنم-، سرما که طاقتِ منِ (مچاله، پادراز، اما نه هیچوقت آنجورِ بایدِ نشستنِ) روی صندلی را بفرساید، یک پتوی سفری پیچیده میشود به دورم، اما.. دستِ راست، دستِ ماوس-سَروَر، دستِ کارگر، بیرون میماند از حجابِ پتو.. و این طور بوده است که دستِ راست مدام سردش است و سرما رفته است توی جانِ دستِ راست، و با دستکش هم که سازگار نیست کار کردن
نالههای دیگر هم میکند این دست، دستِ راست، که من که چیزها را جابهجا میکنم برات، که خشک میشوم انقدر که حلقه گردِ دوربینت، و وانمیدهم جام در پیِ جام آخرِ هفتهها را.. که له میشوم شبها زیرِ سرت.. میرقصم روی کاغذت وقتِ دو چشمِ ه را درآوردن.. که داغ میگذاری روی دلِ اشارهام (نا به خواست و یا با آرزوها، و هردو هم که) بیحاصل.. و مشت میشوم برات، وی میدهم برات، و بارِ تمامِ ناگفتههات را به دوش میکشم وقتی وسطیم را هوا میکنی... حقم نیست گاهی هم لغزیدن روی پوستی، حتی اگر نه نرم، که سمبادهای.. حقم نیست لای موهای کسی پیچیدن؟.. سزاوار نیستم به نوازش، بوسیده شدن؟ .. وظیفهی تو نیست که بتننانیام توی دستهای یک تنِ دیگر؟
No comments:
Post a Comment