یکی هست از مُجلدِ رخساره، که پرینس علی مان بیفزوده من را به اعوانی و انصاری
اولین جرقه است که این هم آلترناتیوِ دیگر، طراحیپارچه.. بعد میبینم نه، مثلِ همانوقت که توی مصاحبهی سینما برگشتم به ممتحنین که رد شدنِ اینها نهایتِ عذابم نیست و بل که آن روز که عکاسی را هم...؛ یک شبی به آقای قشنگ، آنوقتی که داشت میشد طراحیِ پارچهام، گفتم اگر که تد نه و پرینسعلی هم نه، آنوقت.... و از این زشتتر البته حرف نبود برای زدن، به شاخِ شمشادِ نگاههاخیرهکنمان آنهم
بعد غصه غصه، که تازه این عکاسی هم که برلین است حالا چرا، و تازه از کجا معلوم این یکی مصاحبه را قبول، که آن همه گذشته ازش..... و اندوه اندوهِ نم به چشمآور که اصلا عکاسی من را برازندهتر، آنهمه چشمانداز که ترسیم کرده بودم خودم را در مقامِ سینماگر دودِ هوا؟؟؟
هه! من آخرش طراحیِپارچه هم قبول نمیشوم و حتی فرش و حتی صنایعدستی و حتی مرمت همدان.. بعد میشوم مثالِ سالهایشان، آن دختره که رتبهش خوب بود اما ماند پشتِ کنکور که ماند
یا میروم آزاد و هی میسلفم
____
روزِ اول از مرحلهی اولِ پذیرشِ ناپذیرفته شدن:
رحم ندارد کانالِ فرانسه/آلمانی هنر، بعد از ده روز تکرارش گرفته، نمیفهمد آن مچهای باریکِ کتاب را ورقزن پوشیده در سبزِ روزهای توی فیلمی، حکمِ دود را حلقهحلقهی مملوِ از رضا و لذت بیروندادن است در مقابلِ سیگاریِ ملزم به ترک
انتظارِ مروت از کانالِ انگلیسیِ خبر؟ خیالِ خوش.. همین امشب باید خوشرنگترین تصویرهاش را رو کند، که درکِ خُسرانِ بیتهَت بسوزاند تا ژرفِ جانت را.. و بعد ضربهی آخر، دوربین را که داری فکر میکنی آخ که چه بالاست رها کند، همانجورِ یلخیش بیاید بنشیند پای سفره، توی کادر جا نشود، تو بگویی با همان نارنجیِ پیش از سفر، خواهرت بگوید قرمزست این، دلت بگیرد که قرمز به تنش را ندیدهای
فرداش باز بنشینی سر تا تهش را.. ندانی به تحسینِ تصویر و صدا یا به کششِ آن یک لحظهی از راست توی تصویر آمدن؛ مسخرگی و ناموزونیِ قیافهت را بدانی خودت، با لبهای آویزان خیره به سفرهای
____
تقصیرِ آقای سعدی هم هست
هی دم از عهدِ تغیر نپذیر و به جفایی و قفایی نرفتنِ عاشقِ صادق و مذمتِ یاروی نامردِ ملامت نَکِش و غمِ جاندار و بیمِ دگران اندیشهورز...
حالا هی پیِ درمانِ دردِ نو باش در نسخِ کهن.. ورطهی عشق و دریای کران ناپدید کجا بود حضرت، همین یک سالِ گهبهگاهی هم مضحکهی دنیامان کرده
بعدالتحریر و تفکیر - من که شرحِ مشتاقی نکردهام و طرحِ پیشنهادی نکرده، و ملامت نکشیدهام، و جفا ندیدهام، و قفا ندیدهام، و نادیدن را گرفتهام نارضایتی... شاید، باید، باز هم، یهکمِ دیگر هم
اولین جرقه است که این هم آلترناتیوِ دیگر، طراحیپارچه.. بعد میبینم نه، مثلِ همانوقت که توی مصاحبهی سینما برگشتم به ممتحنین که رد شدنِ اینها نهایتِ عذابم نیست و بل که آن روز که عکاسی را هم...؛ یک شبی به آقای قشنگ، آنوقتی که داشت میشد طراحیِ پارچهام، گفتم اگر که تد نه و پرینسعلی هم نه، آنوقت.... و از این زشتتر البته حرف نبود برای زدن، به شاخِ شمشادِ نگاههاخیرهکنمان آنهم
بعد غصه غصه، که تازه این عکاسی هم که برلین است حالا چرا، و تازه از کجا معلوم این یکی مصاحبه را قبول، که آن همه گذشته ازش..... و اندوه اندوهِ نم به چشمآور که اصلا عکاسی من را برازندهتر، آنهمه چشمانداز که ترسیم کرده بودم خودم را در مقامِ سینماگر دودِ هوا؟؟؟
هه! من آخرش طراحیِپارچه هم قبول نمیشوم و حتی فرش و حتی صنایعدستی و حتی مرمت همدان.. بعد میشوم مثالِ سالهایشان، آن دختره که رتبهش خوب بود اما ماند پشتِ کنکور که ماند
یا میروم آزاد و هی میسلفم
____
روزِ اول از مرحلهی اولِ پذیرشِ ناپذیرفته شدن:
رحم ندارد کانالِ فرانسه/آلمانی هنر، بعد از ده روز تکرارش گرفته، نمیفهمد آن مچهای باریکِ کتاب را ورقزن پوشیده در سبزِ روزهای توی فیلمی، حکمِ دود را حلقهحلقهی مملوِ از رضا و لذت بیروندادن است در مقابلِ سیگاریِ ملزم به ترک
انتظارِ مروت از کانالِ انگلیسیِ خبر؟ خیالِ خوش.. همین امشب باید خوشرنگترین تصویرهاش را رو کند، که درکِ خُسرانِ بیتهَت بسوزاند تا ژرفِ جانت را.. و بعد ضربهی آخر، دوربین را که داری فکر میکنی آخ که چه بالاست رها کند، همانجورِ یلخیش بیاید بنشیند پای سفره، توی کادر جا نشود، تو بگویی با همان نارنجیِ پیش از سفر، خواهرت بگوید قرمزست این، دلت بگیرد که قرمز به تنش را ندیدهای
فرداش باز بنشینی سر تا تهش را.. ندانی به تحسینِ تصویر و صدا یا به کششِ آن یک لحظهی از راست توی تصویر آمدن؛ مسخرگی و ناموزونیِ قیافهت را بدانی خودت، با لبهای آویزان خیره به سفرهای
____
تقصیرِ آقای سعدی هم هست
به جای این که با واقعگرایی ِنهایتِ مثبتاندیشی چاشنیش حالیت کند که
Remember that rejection tells nothing about the person being rejected or the person doing the rejection. All it says is that you two as a couple is probably a bad ideaهی دم از عهدِ تغیر نپذیر و به جفایی و قفایی نرفتنِ عاشقِ صادق و مذمتِ یاروی نامردِ ملامت نَکِش و غمِ جاندار و بیمِ دگران اندیشهورز...
حالا هی پیِ درمانِ دردِ نو باش در نسخِ کهن.. ورطهی عشق و دریای کران ناپدید کجا بود حضرت، همین یک سالِ گهبهگاهی هم مضحکهی دنیامان کرده
بعدالتحریر و تفکیر - من که شرحِ مشتاقی نکردهام و طرحِ پیشنهادی نکرده، و ملامت نکشیدهام، و جفا ندیدهام، و قفا ندیدهام، و نادیدن را گرفتهام نارضایتی... شاید، باید، باز هم، یهکمِ دیگر هم