توانايی نود دقيقه تمرکز روی يک چيز گرد و بيست و دو نفر را هم
که توی بازی های يک ربعه ی هشت نفره ی دانشگاهی هم هی يادم می رود
کجاييم و چرا و چه کسی را بايد تشويق کنيم و چرا
و هی بايد سقلمه ی نفر پهلويی را تحمل کنم که داد بزن و هی بپرسم چرا
حالا که پروژه ی خوداندازون در خانه ی کسی به بهانه ی فوتبال با شکست روبرو شد
می مانم خانه ، فيلم می بينم
بعد دوست ناباب زنگ زد که بريم پارک ملت عکاسی
تلويزيون های بزرگ را روشن نکردند ولی
شلوغ هم بود ، آدم های رنگ شده ی پرچمی
بعد خودمان را رسانديم به پاتوق تازگی ها
فرهنگسرای نياوران که تلويزيونش روشن بود و شلوغ هم بود مقداری
اما مردم هيجان انگيز نداشت ، همين آشناهای خودمان
دو بخش هم می شدند مردم توی حياط و بورژواهای کافه نشين
من نشستم پشت به تلويزيون ، عکاسی کردم
يک جا ديدم توی دلم دارم می گم گل نشه ، نشه ، نشه
فکر کرده بودم عرق ملی ندارم
بعد هم که باختيم و همه در اوج ناراحتی ، شروع کردم از حسنات زن مکزيکی گفتن
و اين که چقدر حيف می شه خانومای به اين خوبی غصه بخورن
گفتم هم که تمام ناراحتيم اينه که هرچی زودتر حذف بشيم سوژه ی کمتری برای عکاسی دارم
بعد رفتيم بابی ساندز آش خوران و من سعی کردم اين اسم لعنتی روی اشتهام تاثير نگذارد
بعد هم فهميدم که چقدر پير شده ام
يا اين پسرها زيادی جوانند
ــــــ
امروز باختمان که معلوم بود
چه زحمت بيرون رفتن سر ظهر ؟
دوست هم که نيامد
گرفتم خوابيدم
نيمه ی نيمه ی اول که بيدار شدم
فقط پاس های بی هوا ديدم از تيم کشور عزيز
بازی تماشا کردم
نيمه ی اول که تمام شد فکر کردم حق آنهاست که گل بزنند
گل را که زدند اما غصه م شد
.. گل دوم هم که
حقشان بودها
اما
دوست داشتم از مشتاقان فوتبال عکاسی کنم
پارسال که ماندم خانه ، حالا هم انگار قرار نيست
که توی بازی های يک ربعه ی هشت نفره ی دانشگاهی هم هی يادم می رود
کجاييم و چرا و چه کسی را بايد تشويق کنيم و چرا
و هی بايد سقلمه ی نفر پهلويی را تحمل کنم که داد بزن و هی بپرسم چرا
حالا که پروژه ی خوداندازون در خانه ی کسی به بهانه ی فوتبال با شکست روبرو شد
می مانم خانه ، فيلم می بينم
بعد دوست ناباب زنگ زد که بريم پارک ملت عکاسی
تلويزيون های بزرگ را روشن نکردند ولی
شلوغ هم بود ، آدم های رنگ شده ی پرچمی
بعد خودمان را رسانديم به پاتوق تازگی ها
فرهنگسرای نياوران که تلويزيونش روشن بود و شلوغ هم بود مقداری
اما مردم هيجان انگيز نداشت ، همين آشناهای خودمان
دو بخش هم می شدند مردم توی حياط و بورژواهای کافه نشين
من نشستم پشت به تلويزيون ، عکاسی کردم
يک جا ديدم توی دلم دارم می گم گل نشه ، نشه ، نشه
فکر کرده بودم عرق ملی ندارم
بعد هم که باختيم و همه در اوج ناراحتی ، شروع کردم از حسنات زن مکزيکی گفتن
و اين که چقدر حيف می شه خانومای به اين خوبی غصه بخورن
گفتم هم که تمام ناراحتيم اينه که هرچی زودتر حذف بشيم سوژه ی کمتری برای عکاسی دارم
بعد رفتيم بابی ساندز آش خوران و من سعی کردم اين اسم لعنتی روی اشتهام تاثير نگذارد
بعد هم فهميدم که چقدر پير شده ام
يا اين پسرها زيادی جوانند
ــــــ
امروز باختمان که معلوم بود
چه زحمت بيرون رفتن سر ظهر ؟
دوست هم که نيامد
گرفتم خوابيدم
نيمه ی نيمه ی اول که بيدار شدم
فقط پاس های بی هوا ديدم از تيم کشور عزيز
بازی تماشا کردم
نيمه ی اول که تمام شد فکر کردم حق آنهاست که گل بزنند
گل را که زدند اما غصه م شد
.. گل دوم هم که
حقشان بودها
اما
دوست داشتم از مشتاقان فوتبال عکاسی کنم
پارسال که ماندم خانه ، حالا هم انگار قرار نيست