اونجا دنج ترین کلاس بود .. سلف پرتره هام رو زده بودم به دیوار
لزجی نگاه آقای خدماتی و همه ی اون غریبه ها عکس ها رو سوراخ می کرد و تن من رو هم
استفراغ شناور توی تن من .. کاش می شد ایستاد دم در و اجازه ی ورود داد
آقای ریشوی معارف تنها کسی بود که واقعا ایستادم جلوش
کی می گه عکسی که می ره روی دیوار دیدنش برای همه مجازه ؟
کی می گه نوشته ای که می ره روی وب ، خوندنش برای همه آزاده ؟
کاش اینجا در داشت ، می شد ایستاد و اجازه ی دخول داد
امشب که با خنده از خوندن اینجا می گفتن
تنم سوخت باز .. کی گفته شما محرم برهنگی های منید ؟
با تمام وجود دلم خواست اینجا دیگه نباشه
اینجا که خونه ی پرنور خوش خیالی های من بود ، که برهنه می ایستادم جلوی پنجره های قدیش و
نور از پوستم می گذشت و تمام وجودمو پر می کرد
غریبه های رهگذر دستی تکون می دادن و می گذشتن
و من با یه لبخند گنده نگاهشون می کردم که دور می شدن و کوچیک و تموم
حالا اما زشتی نگاه هم دانشگاهی های هیزم هم هست با کثافت ریزان از نگاهشان
حالا اما بلاهت مسخره ی شما هم هست که فکر می کنید خانه ی بی در تفرج گاه عمومی است
حالا اما من توی اون کافه ها هم حتی معذبم
اینجا خونه ی پر نور دنج من بود
با تمام وجود دلم خواست نابودش کنم اما
فکر کردم مي خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست
بعد یادم افتاد جویبار کجا .. رودخانه کجا .. دریا کجا
از چاله به چاه هم نیست حتی
عین حقیقت است این عکس .. عین حقیقت زندگی من
همین جا می مانم فعلا .. این جا که دیگر خانه ی پرنور من نیست
از تصور اینکه سایه ای از من از پشت این پرده های کشیده می افتد توی شبکیه ی لجن گرفته ی شما عق می زنم
لزجی نگاه آقای خدماتی و همه ی اون غریبه ها عکس ها رو سوراخ می کرد و تن من رو هم
استفراغ شناور توی تن من .. کاش می شد ایستاد دم در و اجازه ی ورود داد
آقای ریشوی معارف تنها کسی بود که واقعا ایستادم جلوش
کی می گه عکسی که می ره روی دیوار دیدنش برای همه مجازه ؟
کی می گه نوشته ای که می ره روی وب ، خوندنش برای همه آزاده ؟
کاش اینجا در داشت ، می شد ایستاد و اجازه ی دخول داد
امشب که با خنده از خوندن اینجا می گفتن
تنم سوخت باز .. کی گفته شما محرم برهنگی های منید ؟
با تمام وجود دلم خواست اینجا دیگه نباشه
اینجا که خونه ی پرنور خوش خیالی های من بود ، که برهنه می ایستادم جلوی پنجره های قدیش و
نور از پوستم می گذشت و تمام وجودمو پر می کرد
غریبه های رهگذر دستی تکون می دادن و می گذشتن
و من با یه لبخند گنده نگاهشون می کردم که دور می شدن و کوچیک و تموم
حالا اما زشتی نگاه هم دانشگاهی های هیزم هم هست با کثافت ریزان از نگاهشان
حالا اما بلاهت مسخره ی شما هم هست که فکر می کنید خانه ی بی در تفرج گاه عمومی است
حالا اما من توی اون کافه ها هم حتی معذبم
اینجا خونه ی پر نور دنج من بود
با تمام وجود دلم خواست نابودش کنم اما
فکر کردم مي خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست
بعد یادم افتاد جویبار کجا .. رودخانه کجا .. دریا کجا
از چاله به چاه هم نیست حتی
عین حقیقت است این عکس .. عین حقیقت زندگی من
همین جا می مانم فعلا .. این جا که دیگر خانه ی پرنور من نیست
از تصور اینکه سایه ای از من از پشت این پرده های کشیده می افتد توی شبکیه ی لجن گرفته ی شما عق می زنم